به تو
دوباره حرف دلش باز میشود یک زن که از تمام خودش حرف میزند با من از آن تمام که یک عمر ناتمام گذشت به پای آنکه نه یک دوست بود و نه دشمن همیشه حالت خنثی و بی تفاوت محض همیشه شب پس شب بی چراغ و بی روزن که تا خدا به دلش رفت تا تو را بدهد به لحظه های من و گشت چشم من روشن بهشت بوسه بیاور نترس از دوزخ ببین اگر تو نباشی چه میرود بر من بگو بگو که تو هم عاشقی شبیه خودم به آتش دل من بیشتر بزن دامن که عشق سهم من و توست تا جهان باقیست و هر چه لحظه ی بی عشق سهم اهریمن
نوشته شده در سه شنبه 89/12/10 ساعت
12:10 عصر توسط جاری در تمام لحظه ها| نظرات ( )
قالب وبلاگ : پارس اسکین |